به گزارش سینماپرس، هوشنگ هدایتی را با برنامه سلام تهران در شبکه تهران، نیلوفرانه، مطبوعات طنز و فیلم سینمایی دلقک در مقام کارگردان به یاد میآوریم. برنامهسازی که کارمند شرکت ملی نفت ایران بود و به واسطه فعالیتهای نمایشیاش در سیما از شرکت ملی نفت ایران اخراج شد و پس از ۸۰ به دلایل نامشخصی از عرصه نمایشی در سیما به یکباره کنار گذشته شد. هوشنگ هدایتی در یک کلام بچه انقلاب، رزمنده دفاع مقدس است و عدم حضور ۱۷ ساله وی در سیما و اینکه در حال حاضر به چه کاری مشغول است، موجب شد با کنجکاوی خاصی او را پیدا کنیم و با او به گفتگو بنشینیم. برای ما شوک آور بود که هدایتی با آنکه در هر عرصه انقلابی حضور داشته چرا از سازو کار تولید برنامه در صدا و سیما حذف میشود. برای یافتن پاسخ این سئوالات با آقای هدایتی به گفتگو نشستیم.
*لطفا برای آشنایی بیشتر سابقهای از گذشته خودتان بفرمایید که از کجا شروع کردهاید، کجا متولد شده اید و...
من هوشنگ هدایتی در شهر همدان متولد شدهام و بلافاصله پدرم ما را به آبادان برد و تا سن ۲۳ سالگی در آبادان بزرگ شدم و پس از آن برای خدمت سربازی به تهران آمدم. در اوایل شکل گیری انقلاب اسلامی، پدرم که کارمند مخابرات بودند، بازنشست شدند و به تهران آمدند و ساکن تهران شدیم. کارهای هنریام را از سال ۶۴ با تئاتر شروع کردم، نمایشنامه مینوشتم و گاهی با همکاری برخی از دوستان کار میکردیم و چندین مرتبه در کارهای آقای جواد انصافی حضور پیدا کردم. در مقطعی یک کار کودکِ مشترکی با آقای مجتبی مهدی داشتم با نام قصههای مبارک که تلفیقی از خیمه شب بازی و سیاه بازی بود، بعد از آن کاری را به تنهایی کارگردانی و نویسندگی کردم با نام «سپیده سیاه». بعد از کار «سپیده سیاه» در سال ۱۳۷۰ کار جدیدی با همان تیمِ سپیده سیاه با نام «تیرهتر از سیاه» انجام دادم که این کار در جشنواره فجر دیپلم افتخار گرفت. در آن زمان آقای لاریجانی وزیر ارشاد بودند و من دیپلم افتخارِکارِ تیرهتر از سیاه را از دستشان گرفتم. پس از این اتفاقات، مرحوم عبدالحسین اسکندری، در یکی از اجراهای عمومی، گروه ما را دید و پیشنهاد کردند که من به همراه تیمم در برنامهی تلویزیونی «بعد از خبر» حضور پیدا کنیم.
*تیم شما از چه کسانی تشکیل شده بود؟
آقای منفرد، آقای محمد نصر، آقای پیشدادی، آقای خلیقی، آقای خواجوی، آقای جمیل، آقای واله، و... دوستان دیگری که حضور ذهن ندارم. ما در برنامه بعد از خبر، آیتم های طنز نوشتیم و کارگردانی کردیم. بعد از آن برنامه با مرحوم اسکندری در برنامهای به نام «نیم نگاه» همکاری کردیم که هرشب از تلویزیون پخش میشد، و بازهم در این برنامه درخواست کردند که برایشان بنویسیم.
قبل از افتتاح شبکه تهران، به همراهی همین تیم اقدام کردیم به تولید آیتمهای طنز برای شبکه تهران که در آن زمان آقای مفید رئیس شبکه تهران بودند. برنامه «سلام تهران» در همین مقطع پا گرفت و در ۹ سری و هر سری حدود ۱۶ قسمت ساخته شد و در سال ۱۳۷۲ همزمان با افتتاح شبکه تهران، این برنامه پخش شد. سپس از ما خواستند که یک برنامه سیاسی بسازیم که مطبوعات طنز در یک نگاه را ساختیم، که در دو سری و هر سری حدود ۱۸ قسمت ساخته شد. مجددا طنز سیاسی دیگری ساختیم در شبکه تهران با نام طنز نامه. در واقع یک کتاب غول پیکری بود که آقای رضا فیاضی مجری برنامه آن را ورق میزدند. در این برنامه، طنز اجتماعی، طنز سیاسی، طنز هنری، طنز جغرافیایی کشورها، طنزهای مختلف را در غالب یک داستان به بیننده نشان میدادیم. تم این برنامه به شکلی بود که برای مثال اگر میخواستیم در ارتباط با بادمجان دور قابچین صحبت کنیم، از دل تاریخ به این موضوع میپرداختیم و داستانهای مربوط به آن را به صورت نمایش در میآوردیم تا به معاصر برسیم. طنز نامه در سال ۱۳۷۵ ساخته شد. در حین کار بر روی برنامه «سلام تهران» سوژهای به ذهنم رسید که سریالهای پر بیننده آن زمان که از تلویزیون پخش میشد مثل پوآرو، لینچان(جنگجویان کوهستان)، کاراگاه درک، جست و جوگر، رکس، خانم مارپل و... را با هم ترکیب کنیم و یک سریال جدید ایرانی بسازیم. شروع کردم به نوشتن قصه بر اساس خط نگاه بازیگران. برای مثال فرض کنید آقای پوآرو در حین گفتن دیالوگ است، من روبرویش یک بازیگر ایرانی قرار دادم تا بتوانم آن ها را با هم هماهنگ کنم و از آن تصاویر در مونتاژ استفاده کنم. داستانی نوشتم مبنی بر اینکه «خانم مارپل» عاشق «پوآرو» شده و فرزندان خانم مارپل مخالف این رابطه هستند و ماجراهایی پیش می آید و ریچارد هنی کشته میشود، لینچان میخواهد جنازه ریچارد را بگیرد و در دادگاه بر علیه فرزندان پوآرو شهادت دهد و خود لینچان کشته میشود. پای چند کارگاه دیگر به این داستان باز میشود و در پایان با ازدواج پوآرو و مارپل، داستان تمام میشود. از خود شخصیت ها استفاده کردیم و فقط در مقابل آنها بازیگر ایرانی قرار داده بودیم. بعد از آن هم یک سریال دیگر برای شبکه تهران با بودجه برنامه سلام تهران، با نام سریال شکوه لبخند ساختیم و تمام کمدین ها را مانند مستر بین، چارلی چاپلین، لورل و هاردی، برادران مارکس، دی دی و... در این قصه حضور داشتند. قصهای که بر اساس دیدن حدود بیست فیلم از این شخصیتها نوشته بودم. متاسفانه این کار به دلیل سهل انگاری تهیه کننده به صورت بی کیفیت بر روی آنتن رفت.
«شکوه لبخند» یک برنامه ۱۳ قسمتی بود. بعد از ساخت این برنامهها وارد شبکه ۳ شدم و اولین کاری که در شبکه ۳ انجام دادم، برنامه بزرگمردان کوچک بود، که هم اکنون برنامه کودک شو، طبق همان تم ساخته و اجرا میشود، با این تفاوت که ما در بزرگمردان کوچک از کودکان بین ۸ ماه تا یک سال که چهار دست و پا حرکت میکردند، استفاده میکردیم. بعد از آن نیز، برنامه راز گل سرخ را برای شبکه ی ۳ کار کردم، خودم با همراهی آقای رضویان مجری این برنامه بودیم، داستان و طرح این مسابقه را من خودم بر اساس سنت های ازدواج ایرانی نوشته بودم. قبل از این هم برنامه نیلوفرانه ساخته شده بود، که من مجری آن کار بودم و یک بچه ۸ ماهه به اسم نیلوفر که برای او صداگذاری انجام شده بود نقش فرزند من را اجرا میکرد و من مجبور بودم او را به استودیو بیاورم و او من را در مقابل بیننده ها رسوا میکرد.
*آقای هدایتی، مواردی که بعضا نام میبرید مانند تلفیق سریالهای پربیننده تلویزیونی و... و. نسخه برداری از برنامههای خارجی بود و یا ایدهخودتان؟ چون یکی از گرفتاریهای فعلی سیما کپیبرداری از نمونههای خارجی است.
مسئلهای که به آن اشاره کردید اصطلاحا درد خود من نیز هست. مدتی است که سازمان صدا و سیما در مسیر کپی برداری پیش میرود، حتی به خود من در زمانیکه کار میکردم هم پیشنهاد شده که برنامهای را ببینم و از روی آن برنامه بسازم. من معتقدم که وقتی این برنامهها قبلا ساخته شدهاند، بهتر است هم اکنون ما با ایدههای جدید برنامه بسازیم و از فکر ایرانی استفاده کنیم. برای مثال برنامه راز گل سرخ، کاری بود که بر اساس سنت های ازدواج ایرانی نوشته و ساخته شده بود و من مدتها بر روی آن کار کردم و بسیار اذیت شدم، آن برنامه در نهایت، دیپلم افتخار گرفت و بهترین کار ترکیبی در جشنواره شبکه سه معرفی شد و به من به عنوان تهیه کننده آن برنامه، دیپلم افتخار، لوح افتخار و لوح تقدیر اهدا شد. برنامه بزرگمردان کوچک، ایده شخصی من بود و متوجه شدم که بینندهها و بچهها بسیار خوب با این برنامه ارتباط برقرار میکنند. بچه ها به صورت ناخودآگاه حرکاتی انجام میدهند که برای بیننده بسیار جذاب است و باعث شد به این فکر کنم که بچهها را در چنین مسابقهای کنار هم قرار دهم و والدین نیز کمک آنها باشند. بزرگمردان کوچک با مجریگری آقایان علی لک پوریان و سیاوش مفیدی بر روی آنتن رفت. همین ترکیب سریالها پربیننده آن زمان، زاییده ذهن خودم بود. اینکه بازیگری که با پوآرو صحبت میکند را حذف کنم و بازیگر ایرانی مانند آقای منفرد را جایگزین آن کنم. در حالی که در آن زمان هیچ گونه امکانات و ویژوال افکتی وجود نداشت تا بتوانیم نور و فاصلهها را در تصویر تنظیم کنیم و آقای مجید آقایی با دست خالی طراح این کار بودند.
این برنامهها با ابتداییترین امکانات ساخته شد و تمام ایده و فکر آن زاییده ی ذهن خودم بود. آیتمهای سختی را میساختیم و پخش میکردیم به نام دوربین وارونه، که برای اجرای آن پرسپکتیو اتاق را تغییر میدادم و دوربین را به شکل های مختلف در میآوردیم و آن آیتم ها را ضبط میکردیم و حتی آقای نصر که مدرک کارشناسی عمران داشتند و درس پرسپکتیو خوانده بود، برایشان سوال بود که من چگونه با مدرک دیپلم قدیم این کارها را انجام میدهم. فکر نمیکنم فرد دیگری در کارهای طنز توانسته باشد به این شکل کار کرده باشد.
* و برای مثال اغلب برنامههای طنز در شبکه نسیم صرفا در دو قالب تاک شوء و مسابقه ساخته میشود و شما دو دهه قبل این قالب سوم را در برنامههایتان تعریف کردید و الگوی برداری در برنامه سازی بشدت صدمه زننده است چون در روند الگوهای کپی برداری شده در حوزه برنامه سازی، کمتر برنامه ترکیبی جذابی و ایرانی به معنای ایرانی، در سیما ساخته نمیشود؟
من در این چند سالی که کار نکردم در رشته مدیریت فرهنگی به ادامه تحصیل پرداختم و مدرک کارشناسی گرفتم. نکتهایی که به آن اشاره کردید، به لحاظ فرهنگی دچارش هستیم. همانطور که گفتم یک برنامه ای را معرفی میکنند و میخواهند که آن را بسازیم بدون آنکه به فرهنگی غنی و سنت های خودمان توجه کنیم.
در تئاتر هم این اتفاق افتاده است. در آن زمان مرحوم حسن حامد، قلم گیرایی داشتند و کاملا ایرانی مینوشتند. نمایش «بچه تابستانِ» را در آن زمان آقای عطاران بازی کردند و من با دیدن آن نمایش گریستم. جای تاسف دارد که او در نهایت فقر و در گوشهای تنها از دنیا رفت. حسین پناهی نیز همچنین. هنوز دستنوشتهها و اشعار حسین پناهی در صفحات مجازی دست به دست میشود. چرا باید در انزوا از دنیا برود؟ آقای محمدرضا سرهنگی، انسانی فرهیخته بودند و کارهای بسیار فرهنگی و غنی مانند درخت جان، موشک کاغذی و... را در کشور ما ساختند و در نهایت تمام زندگی خود را از دست دادند و در فقر کامل سکته کردند و فوت شدند، روزی که سکته کردند و همان افرادی که در حقش جفا کرده بودند در مراسمش شرکت کردند.
*علت حذف شما از مجموعه ی سازمان صدا و سیما و علت کار نکردن شما در تلویزیون به عنوان برنامه ساز در زمان خودش، چه بود؟
من سر کار «راز گل سرخ» بودم، که یکی از مدیران شبکه که به تازگی هم مدیر گروه خانواده شده بودند با من تماس گرفتند و دعوت به همکاری در شبکه یک کردند. مدیری که با من تماس گرفت، سالهای سال در آبادان همسایه ی ما بود. پدر من در آن زمان کارمند مخابرات و به ما منزل یک الی دو اتاقه میدادند و ما در آنها زندگی میکردیم. این آقا به مدت ۲۳ سال با ما همسایه بود، برادر بزرگترش به مدت ۲۳ سال با من همکلاس بودند و با هم دوست بودیم. این آقای مدیر با من تماس گرفت و پیشنهاد ساخت برنامه ای را دادند و من به او گفتم که برای ساخت این برنامه هیچ گونه توقع مالی ندارم و فقط دستمزد کارگردانیام را میگیرم که در آن سریال من مبلغ ۲۵ میلیون ضرر کردم، در سال ۱۳۸۰ مبلغ هنگفتی بود، و برای اینکه بتوانم پول عوامل را پرداخت کنم منزل دوبلکسم را در شهرک غرب به مبلغ ۶۳ میلیون فروختم. همه با من مخالفت میکردند و میگفتند که پول عوامل را زمانی که کار بعدی را شروع کردی پرداخت کن، ولی من نپذیرفتم و پول عوامل را با فروش منزلم پرداخت کردم. تصور میکردم که میتوانم بازهم با سازمان کار کنم و ضرر را جبران کنم، منزلی را پیش خرید کردم ولی سازمان دیگر به من پیشنهاد کار نداد.
*علت پیشنهاد ندادن کار از سوی سازمان به شما پس از این سریال چه بود؟
چند علت وجود داشت که در آن کار ضرر کردیم. یکی از آن دلایل مدیر تولیدی بود که برای آن کار آورده بودیم و پس از مدتی مدیر امور مالی اذعان کرد که ۷۵ درصد از بودجه صرف شده و فقط ۱۵ درصد از کار جلو رفته است. میان عوامل گروه شورایی تشکیل دادیم. یکی از دوستان، آقای آبگون، مدیر تولیدی را پیشنهاد کردند که میتواند کار را جمع کند که در نتیجه آقای شکیبا مدیر تولید آن پروژه شدند و فرمودند که برای پیش رفتن کار، کل تیم باید به انزلی و یا رشت سفر کنند. همگی در آنجا مستقر میشویم و کار را تمام میکنیم، و کار را جمع کرد. به علاوه خود من هم مقصر بودم، در فیلم نامه نوشته شده بود که خرمشهر سقوط کرد. من به بیان این جمله توسط بازیگران بسنده نکردم و شروع کردم به ساختن صحنههای جنگ، که در برآورد مالی ما چنین موردی در نظر گرفته نشده بود و نمایش صحنههای جنگ باعث شد که هزینه ها بالا برود.
برای این سریال سه فصل را در نظر گرفته بودند، و در میانه راه از ما خواستند که کار در دو فصل جمع شود، در حالی که ما قسمت هایی از فصل سوم را رج زده بودیم و زمان و هزینه بابت آن قسمت ها صرف شده بود، تمامی این تصمیات به ضرر من شد و پس از محاسبات متوجه شدم که بسیار بدهکار هستم. با سازمان هم تسویه کردم و هیچ پولی نداشتم. همانطور که اشاره کردم منزلی را پیش خرید کردم به امید کارهای بعدی، اما سازمان به علت اعتراضاتی که کرده بودم به من پیشنهاد کار نداد. سه قسمت از «بیابان عشق» پخش شد و برنامه زندهای ساخته بودند به نام کاغذ کاهی، که میخواستند در این برنامه به نقد سریال بیابان عشق بپردازند. من با مدیر گروه صحبت کردم و عنوان کردم که میخواهند کاری را که فقط سه قسمت از آن پخش شده را نقد کنند، درخواست کردم که اجازه دفاع به من بدهند اما چنین اجازه ای داده نشد. شبی که آن برنامه پخش شد، شماره تماسی را ارائه دادند که مردم تماس بگیرند برای نقد برنامه، من که در منزل مادرخانمم بودم با موبایل خودم و چند خط دیگر هرچه با آن شماره تماس میگرفتیم، فقط بوق فکس را میشنیدیم و عجیب این بود که لابه لای تماسهایی که ما میگرفتیم به برنامه زنگ میزدند و میگفتند که این برنامه نباید پخش شود، میگفتند سازنده این برنامه فامیل های خود را بر سرکار آورده است، عده ای میگفتند که سازنده ی این برنامه سواد ندارد و ... من دیدم دارم که فقط بنده را دارند ترور شخصیت میکنند و بحث نقد در میان نیست.
با مدیر گروه تماس گرفتم و گفتم اگر اجازه دفاع حتی به صورت تلفنی ندهند، در روزنامه ها همه حقایق را خواهم نوشت. حدود ساعت ۲ شب، اعلام کردند که تهیه کننده پشت خط است، و منتقد آن برنامه آقای حاج مشهدی بودند و به نقدهای غیر اصولی پرداختند، در این سریال همه فامیلهایشان را آوردند و یک مشت آدم بیسواد را سر کار آوردند. من پشت خط آمدم و اعلام کردم که حتما باید آقای حاج مشهدی هم حضور داشته باشند. گفتم باید آقای حاجی مشهدی حضور داشته باشند. جناب منتقد رفته بودند و رفتند او را به برنامه آوردند. تلفنی از او پرسیدم شما که منتقد محترم سینما و تلویزیون هستید آیا این شیوه نقد است؟ این شیوه نقد است یا ترور شخصیت؟ شما ادعا کردید که بازیگران این سریال فامیل من هستند، یکی از آنها را نام ببرید؟ کدام یک از آنها فامیل بنده هستند؟ کدامیک از آنها بیسواد هستند؟ آقای دکتر محمود عزیزی، آقای شامحمدی بیسوادند؟ خانم گلچین بیسواد است؟ آقای مهران احمدی و قربان نجفی بیسواد هستند؟ نزدیک سی الی چهل بازیگر داشت که برخی از این عزیزان مثل سروش خلیلی و نرسی کرکیا، خانم فاطمه طاهری فوت شدند. در کجای دنیا پس از خواندن سه صفحه از یک کتاب ۲۰۰۰ صفحه ای آن کتاب را نقد میکنند؟ از جناب منتقد خواستم یکی از افرادی را که ادعا میکنند فامیل من هستند را معرفی کنند، بی سواد های گروه را معرفی کنند.
*این سریال چند قسمت بود؟
سریال ۳۴ قسمت بود که پس از پخش قسمت سوم این اتفاق رخ داد. فردای آن روز دست به اعتراض زدم و به مقاماتِ بالای سازمان نامه نوشتم، اما متاسفانه ترتیب اثر داده نشد. پس از این ماجرا هم نه سازمان راغب بود با من کار کند و نه من راغب بودم که با سازمان کار کنم. در آن مقطع من بسیار ضربه خوردم و حتی شغلم را در شرکت نفت از دست داده بودم، اداره من را بازخرید کرده بود و مبلغی را به من پرداخت نکرد و در واقع من را به خاطر کار در تلویزیون اخراج کرده بودند. و من از آنجا رانده و از اینجا مانده شده بودم. در مقطعی منزلی را اجاره کرده بودم و صاحب خانه من آقای خادم که بسیار انسان شریفی بودند وقتی من را میدیدند که سه ماه اجاره خانه ام را ندادهام، وقتی من را میدیدند، برای اینکه خجالت نکشم راهشان را کج میکردند. در آن زمان حتی پول نداشتم که برای فرزندانم یک کیلو میوه خریداری کنم.
*از سال ۸۰ که این اتفاق افتاد، تا چه مدت بیکار بودید؟ بیرون از سازمان کار نکردید؟
من تلویزیون دیگر کار نکردم. یک کار سینمایی به نام دلقک برای حوزه هنری ساختم که قرار بود بر روی پرده ی سینما برود، مدیرِوقتِ حوزه هنری آقای امیر سیدزاده، بسیار از این کار خوششان آمد. فیلم دلقک یک فیلمِ سه ساعته با موضوعِ سیاهی بود که بر روی صحنه مردم را میخنداند و خودش بسیار غمگین است. آقای سیدزاده فرمودند برای این که بتوان این کار را بر روی پرده سینما نمایش داد باید زمان آن را از سه ساعت به نود دقیقه کاهش دهیم که در نتیجه بخش های تئاتر را حذف کردیم، قسمتهایی از کاراکتر ها را حذف کردیم و کار را به نود دقیقه رساندیم. ۲-۳ سکانس را هم تبدیل کردیم و کیفیت خوبی داشت، اما از شانس بنده مدیر وقت حوزه هنری تعویض شد و فرد دیگری جایگزین آقای سیدزاده شد و مدیر جدید هم بودجهای به این کار اختصاص نداد و گفتند که فیلم را در ویدیو کلوپ پخش کنیم. این کار در حالی در ویدیو کلوپها پخش شد که بخش عظیمی از کار حذف شده بود و از دست رفته بود. کار دیگری را نوشته بودم به نام کارت دعوت که حتی یکی از آقایانی که در حوزه حضور داشتند فرمودند که کارت دعوت باید در دانشگاه در حوزه فیلم نامه نویسی تدریس شود. در آن زمان در سال ۸۱-۸۲ آقای جمشید هاشم پور روی بورس بودند و فیلمهای خوبی کار میکردند. آقای مهران احمدی دستیار من بود. از آقای احمدی خواستم که با آقای هاشم پور تماس بگیر و درخواست کن، نقش اصلی این کار را بازی کند. آقای هاشم پور فرمود که فیلم نامه را ارسال کنید تا بخوانم و یک هفتهای پاسخ خواهم داد، در صورتی که فردای روزی که فیلم نامه را به او دادیم تماس گرفتند و فرمودند که از کار خوششان آمده، به او گفته بودیم که ۱۰ صفحه آخر فیلم نامه را نخوانند تا بتوانیم نظرشان را بپرسیم و آقای هاشم پور نتوانستند حدس بزنند که در انتها فیلمنامه چه اتفاقی رخ خواهد داد. در سال ۸۴-۸۵ برنامه ای در همدان اجرا شد که من مجری آن برنامه بودم و آقای هاشمپور و مرحوم ملاقلی پور مهمانان برنامه بودند در همدان برنامههایی که برای بچه های رزمنده میساختند به نام شب خاطره و در چند قسمت من را دعوت کردند. چون در زمان جنگ به صورت داوطلبانه از طریق بسیج وزارت نفت به جبهه رفته بودم و از من به عنوان هنرمندی که به جبهه رفته بود درخواست کردند که در آن برنامه حضور پیدا کنم.
*با تیپ انصارالحسین به جبهه رفته بودید؟
با تیپ ۲۲ بعثت، در جزیره بوآرین خدمت کردم. وقتی به برنامه شب خاطره میرفتم سعی میکردم که برنامه قدری حال و هوای طنز داشته باشد و از بسیاری از رزمنده ها دعوت میکردم که در برنامه حضور پیدا کنند و به صحبت بنشینیم. برنامه مذکور هم یکی از برنامههای شب خاطره بود و شهید حسین همدانی تاکید کردند که آقای هاشم پور و آقای ملاقلی پور در برنامه حضور پیدا کنند و من نیز مجری برنامه بودم. آقای اسکندر کوتی هم قرار بود حال و هوای شب سوم خرداد را با سنج و دمام اجرا کنند. ما دو شب در کنار هم زندگی کردیم، آقای هاشمپور ماجرای فیلم نامه کارت دعوت را برای آقای ملاقلی پور تعریف کردند، آقای ملاقلی پور مشتاق شدند که کار را بخوانند و آن را با هم انجام دهیم که متاسفانه به رحمت خدا رفتند و سینمای ایران گوهری را از دست داد.
*چرا پس از جدایی از تلویزیون به سراغ بازیگری نرفتید؟ دستیار شما مهران احمدی هم اکنون فیلمی روی پرده سینما دارد.
من برای مهران احمدی خیلی خوشحال هستم، مهران دوست خوب من بود. من هم اکنون حدود ۲۰ تا ۳۰ طرح نو و ایرانی در ذهن دارم که در هیچ کجا اجرا نشده است و از هیج جایی اقتباس نشده است اما نمیتوانم آنها را ارائه دهم، در یکی از کارهایم ضربه بدی خوردم، کاری به نام منظومه منسی نوشتم، که منظومه روابط ما انسان هاست که در آن خوبیها فراموش شده، دروغ و دو رنگی جایگزین شده است. منظومهی منسی را در غالب یک سیاره بر وزن منظومهی شمسی تشریح کردم و ۹ سیاره به نامهای مخلون، شخلون، چپقلون و... دور خورشیدش میچرخد، که هرکدام از این نام ها بی علت نیست. برای مثال در سیاره ی مخلون همه مخ هستند، در سیاره شخلون همگی افرادی هستند که مدام زمین را شخم میزنند و خراب کاری میکنند، در سیاره چپقلون افرادی حضور دارند که چپق یکدیگر را چاق میکنند. من این قصه را نوشتم مبنی بر اینکه افرادی از سیاره مخلون به زمین میآیند و با خانوادهای ارتباط میگیرند و در ادامه خانمی که از سیاره دیگر آمده، به نقد زمینیها میپردازد. به من گفتند تجربه اثبات کرده که چنین سریالهایی در سازمان موفق نخواهد بود. و حدود یک سال پس از این کار سریال مسافران (رامبد جوان) به نمایش گذاشته شد که دقیقا طرح کار مسافران مثل منظومه منسی بنده است.
*شنیده ام که طرح هایی که به سازمان ارائه میشود، ممکن است از شما که هیچ لابی ندارید رد کنند اما به افراد دیگری بسپارند تا ساخته شود.
این اتفاق برای من رخ داد. من نمیخواهم گناه کسی را بشورم. اینکه شما میگویید تجربه ثابت کرده کار ناموفقی خواهد بود چطور این کار به شکل دیگری ساخته شد.
*آیا در ۱۶ سال گذشته کسی از مدیران سازمان با شما تماس گرفته اند؟
خیر، حتی خیلی از دوستانم نیز تماس نگرفتهاند. من هم به سراغ آنها نرفتم. آنها را میشناختم و میشناسم و برایم قابل احترام هستند، من معتقدم که کار را به بها میدهند نه به بهانه. من هیچ وقت برای کار به آنها التماس نکردم، من در بدترین شرایط زندگی بزرگترین سرمایه ام که عزت نفسم بود را حفظ کردم و هیچ وقت به خودم اجازه ندادم که بروم به شکلهای متداول دل مدیری را به دست بیاورم تا به من کار بدهند. با اینکه بسیاری آنها را دوست میدارم و بسیار طرحهای متنوعی در ذهن دارم. من بسیار ساده زندگی میکنم و پول بسیار ناچیزی دریافت میکنم اما بسیار راضی هستم و همین حقوق ناچیزی که میگیرم بسیار برکت دارد. در گذشته مبالغ بسیار خوبی دریافت میکردم، اما برکت نداشت. حتی در آن مقطعی که من به شدت دچار مشکل مالی بودم و کسی سراغی از من نگرفت. بسیاری از دوستیها در کار هنر، صرفا یک نردبان است تا از آن بالا بروند و هنگامی که به بالا برسند دیگر به این فکر دیگران نیستند که باید روزی از این نردبان پایین بیایند.
تنها کسی که از هنرمندان با من تماس گرفت به جز افراد گروهم که ۲-۳ مرتبه تماس گرفتند، آقای کیهان ملکی بودند. آقای انصافی (بازیگر نقش عبدلی) انسان فرهیخته و متواضعی هستند و مثل او کم داریم. اخیرا تئاتری به روی صحنه بردم به نام مرسانا. داستان دختری در زمان هخامنشی که حتی یک واژه غیر ایرانی در این داستان وجود ندارد و قصه این داستان را نیز خودم با مطالعه شاهنامه و کمک گرفتن از لغات شاهنامه نوشتم.
آقای انصافی پس از آنکه مرسانا به روی صحنه رفت، از هیچ کمکی به من دریغ نکردند، حتی برای طراحی لباس از همسرشان کمک گرفتم. به جز آقای انصافی و یکی دو نفر از بازیگرهای خودمان، هیچ کس با من تماس نگرفت.
*چرا پس از دلقک با حوزه هنری ادامه همکاری ندادید؟
آقای بدرلو، تهیه کننده فیلم دلقک به من گفت که رئیس حوزه، آقای سیدزاده از او درخواست کرده تا دیگر با من کار نکند. من هیچ وقت علت این موضوع را متوجه نشدم. پس از آنکه زلزله بم رخ داد، من شعری ۲ صفحه ای سرودم در رابطه با کمک های مردم و خود زلزله بم و ایثاری که از سوی مردم شکل گرفته بود. من و چند تن از بازیگران در این راه کمک میکردیم و هنگامی که در تلویزیون اخبار این کمکها را پخش میکردند از همه اسم میبردند به جز من و تصویر من را نشان نمیدادند. همایشی برگزار شده بود برای قدردانی از هنرمندانی که در زلزله کمک کرده بودند، من نیز به آنجا رفتم و آقای جواد یحیوی را مقابل در دیدم و با او سلام و علیک کردم، یحیوی حتی به منزل ما آمده بودند، اما آمدم بروم داخل مرا راه نداد. به من گفتند هوشنگ جان! شرمنده، فقط افرادی که دعوت شدهاند میتوانند در این مراسم حضور پیدا کنند و من را به داخل راه ندادند. همسر همراه بود بسیار خجالت زده شدم و برگشتیم.
*بایکوت شده بودید؟
من کاملا بایکوت شده بودم.
*شما دوباره به شرکت نفت بازگشتید آن هم پس از هشت سالی که باز خرید شدن شما میگذشت؟
در شب احیا، شب ۲۳ ماه رمضان، همسرم گفت به مسجد برویم و من مخالفت کردم و گفتم که من در منزل احیا میگیرم. همسرم و مادرم که با ما زندگی میکند به مسجد رفتند و من تنها ماندم و تنهایی احیا را برگزار کردم. نمی دانم چه شد، احساس میکنم آن سیم وصل شد. متوسل به امام زمان(عج) شدم و سیمی که قطع شده بود، وصل شد. قرآن سر کردم و تمام شد. شنبه بیست و سوم پنجشنبه بود. شنبه دو روز بعد، خانم شریفی همسرِ صاحبخانه ما که استاد دانشگاه بودند به همسرم گفتند که به آقای هدایتی پیشنهاد کن که برای وزیر نفت نامه بنویسد. من اطمینان داشتم که نوشتن نامه فایده ندارد زیرا تا کنون چندین نامه برای وزیر و دیوان عدالت و بازرسی کل کشور نوشتهام.
یک کپی از همان نامه ها را از من گرفتند و در همان مقطع وزیر نفت تغییر میکند و آقای هامانه جایگزین میشوند، که از دوستان پدر صاحبخانه ما بودند، نامه را از من گرفتند و به وزیر نفت دادند تا بخوانند و دستور دادند تا من برگردم سر کار و من اطمینان دارم که این اتفاق نتیجه همان شب احیا شب بیست و سوم برای من افتاد. پس از آن شب بیست سوم من به دنبال این بودم که با پول همان خانه ای که پیش خرید کرده بودیم منزل نقلی در کرج خریداری کنم تا بتوانم زندگیام را اداره کنم و چند روز بعد از همان شب یکی از آژانسهای کرج با من تماس گرفتند و گفتند که منزلی هست که صاحبخانه به دلیل نیاز مالی که باید مهریه همسرش را پرداخت کند میخواهد منزلش را به همان قیمتی که خریده به فروش برساند. من بسیار از بابت مشکل آن صاحبخانه ناراحت شدم و حتی به آقای صاحبخانه که دکتر هم بودند گفتم من راضی نیستم و سعی کنید که به زندگی در کنار همسرتان برگردید که فرمودند کار از این حرف ها گذشته است و همسرم میخواهد به آمریکا برود. من آن منزل را پیش خرید کردم و مجددا به کار برگشتم و خدای خودم را بسیار شاکرم که اینگونه دست من را در جایی گرفت در جایی که هیچ کس دست من را نگرفت من به امام زمان متوسل شده بودم.
*خیلیها به معجزه شب بیست سوم رمضان اعتقاد دارند و مشابه همین اتفاق برایشان افتاده است.
برای من اتفاق افتاد و زندگی من را نجات داد. من در بدترین شرایط ممکن بودم، خدا به من استعداد و خلاقیتی داده که بنویسم طرح نو بدهم، برنامه بسازم. اما نمیدانم که چرا بنده خدا میخواهد آن را از من بگیرد.
*حالِتان خوب است؟
بله خدارو شکر همین که در بین مردم حضور دارم و به مترو و پارک میروم، و دیگر از یاد مردم رفته ام برای من ارزشمند است، در دوران جوانی برایم مهم بود که مردم من را با دست به یکدیگر نشان دهند و بگویند این همان بازیگر است. اما دیگر برایم مهم نیست و فقط میخواهم خداوند من را با انگشت نشان دهد. من هم اکنون بسیاری طرح و ایده دارم که در جایی ارائه نشده و میتوانم آن ها را در قالب کتاب به چاپ برسانم.
*باز هم حال و هوای کار هنری به سرتان میزند؟
اینگونه نیست، من نمیتوانم قلم را زمین بگذارم و همچنان مینویسم و علاقه دارم که ایده پردازی کنم و مطالب نو بنویسم، کما اینکه مدتی پیش صحبت شد که کاری را برای شبکه ایران کالا انجام بدهیم و من ایده بازیگر محوری نوشتم. شبکه ایران کالا در این کار تاکید داشت که بازیگر خاصی در آن بازی کند، برای ۵ قسمت از آن بودجه بسیار ناچیزی معادل ۸ میلیون برای هر قسمت پرداخت کردند. در صورتی که با ۸ میلیون تنها میتوان کلیپ ساخت نه برنامه ۲۵ دقیقهای.
با این حال من آن را ساختم و ارائه دادم. بسیار خوب است که از تولید کننده داخلی حمایت کنیم اما فرهنگ سازی در کنار این عزم ملی رخ نداده است. برای مثال من ۵ قسمت برنامه با بودجه ناچیز ساخته ام و هم اکنون میگویند که پول ۲ قسمت را نمیدهند و فقط ۳ قسمت را پخش میکنند. من یک تولید کننده داخلی هستم که با من چنین رفتاری میکنید.
*آقای منفرد در این مدت به شما پیشنهاد کار دادهاند؟
در یک مقطعی کاری برای جشنواره ی کودک اصفهان انجام میدادند که برای اختتامیه از من درخواست کردند تا حضور پیدا کنم و باهم کار کنیم. مطالبی را نیز برای آنجا نوشتم. منتهی در آنجا فضایی پیش آمد که من نمیتوانستم او را ببینم و مطالب را انتقال دهم و در انتها من معرف عواملی بودند که جایزه برده شدند. در همین کاری هم که برای ایران کالا انجام دادیم با او ارتباط داشتم و قرار است که اگر خدا بخواهد و اسپانسر داشته باشیم این کار را ادامه دهیم.
*حرف آخر.
بسیار خوشحالم که در بین مردم حضور دارم و به راحتی سوار مترو و اتوبوس میشوم و از نزدیک درد و رنج مردم را لمس میکنم، خیلی خوشحالم. از مسئولین میخواهم دست مردم را بگیرند، امیدوارم روزی برسد که مردم به آنچه که لیاقت دارند برسند. من به مسئولین میگویم این مردم برای شما کم نگذاشتند و در هر مقطعی که خواستید با شما همراه بودند. یک ذره دستشان را بگیرید. امیدوارم یک روزی بیاید و مردم به آن چیزی که استحقاقش را دارند برسند.
*تسنیم
ارسال نظر